The Great Gatsby

ساخت وبلاگ
واااقعااا نمیتوانم احساس خوشحالی قلبی خودم را از اینکه سلینا گومز با بنی بلانکو خوشحال است و با هم انقدر خوش هستند را پنهان کنم. گاهی بعضی میگویند که بنی زشت و قد کوتاه است و فلان و بهمان... اما واقعاااا برای یکی مثل سلینا که همه چیز دارد چقدر مهم است که طرفش چی داشته باشد جز اینکه باهاش خوشحال باشد... فقط کافی است پیج بنی بلانکو را داشته باشید تا ببینید چقدر عاشقانه با انواع غذاها لاس میزند... وااااقعاااا مردی که انقدر خوش غذاست جز خوشحالی چیز دیگری میتوان کنارش تجربه کرد؟؟ خیرشما خوشحالی و احساس رضایت و زیبا بودن را از صورت سلینا میتوانید بفهمید... واااقعاااا ادم از زندگی چی میخواهد؟؟البته باید اضافه کنم خوشحالی خودم را هم از حال شخمی و داغون جاستین بیبیر نمیتوانم پنهان کنم... کسی که آنجور با سلینا رفتارکرد... درست است که جاستین علاوه بر صدای خوبش چهره ی فوق العاده زیبایی دارد ... اما انگار همه ی اینها به علاوه ی خر زنگ بازی اش زیاد جواب نداده و حس خوبی ندارد...جاستین بعد از سلینا بعد دو ماه رفت و ازدواج کرد و سلینا پنج سال وارد رابطه جدی با کسی نشد...حالا جاستین حال مزخرفی دارد و سلینا شادو شنگول...راست میگویند که مردها دیر میفهمند که چه کسی را از دست داده اند...حالا باید به جاستین جان گفت... عزیزم با آن شکل و قیافه ی خوشگلت بشین و نگاه کن که بنی بلانکو چطور زن مورد علاقه ات را که همیشه ازار میدادی می بوسد...برچسب‌ها: یادداشت نوشته شده توسط ر.ه.ا در پنجشنبه ۱۰ اسفند ۱۴۰۲ The Great Gatsby...ادامه مطلب
ما را در سایت The Great Gatsby دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : brahaybiparva3 بازدید : 3 تاريخ : يکشنبه 26 فروردين 1403 ساعت: 18:20

سومین مقالمون تو Nature چاپ شد... The Great Gatsby...
ما را در سایت The Great Gatsby دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : brahaybiparva3 بازدید : 3 تاريخ : يکشنبه 26 فروردين 1403 ساعت: 18:20

كراش زده رو من ....كسي كه نبايد ...بعد داشتم عکسهامو نگاه میکردم دیدم توی تمام عکس های من هست، همون لحظه زنگ درمون رو زدن پاشدم درو باز کنم دیدم با کسری اومدن داخل... شکه شدم قشنگ...و حضرتش من رو یکجوری نگاه میکنه...چه جوری؟الان بهتون میگم... کاملا عاشقانه...اصلا باورم نمیشه کسی در این جایگاه و کلاس کاری و وضعیت شغلی و مالی عین پسر بچه های دوم دبیرستانی من رو نگاه کنه... به خدا قشنگ حس شانزده سالگیم بهم دست میده وقتی پسر همسایمون مهربون و منتظر نگاهم میکرد....ری اکشن من چیه؟؟؟ عین بز نگاهش کنم... یعنی خدا وکیلی از این حجم از سردی فیس من خودش حساب کار دستش نمیاد؟؟؟؟بابااااا ولم کنید جان مادرتان ... من دارم با ادمها حرف میزنم اما فکرم توی تایدی کردن دیتاها و ماشین لرنینگ و دیپ لرنینگ و ای آی و این داستانهاست.... من یک جاده یک طرفه ام که هرجا من را دیدید باید بدانید آنجا نیستم... کجام؟ دقیقااااا توی دنیای خاکبرسری خودم ...اها خیلی وقت هست که برایتان موزیک معرفی نکرده ام... راستش تنها اهنگی که این روزها خیلییییی گوش میدهم این اهنگ جی دال است... یعنی توی ماشین بگذاری و ولوم بدهی و صفاااااااجنابش میفرمایدمن اشتباه دارمسیااااهه کارناممعشق و به گ....ا دادم تا برسم بالاتر....شاید یه روز عوض بشم ولی حالا نه...هیچی دیگه همچین ولوم میدم و ویراژ، راستی انجاییش در اهنگ هم که اصرار دارد به جای چاکر حساب بانکی جدید میخواهد را هم دوست دارم....صلوااااتبرچسب‌ها: موزیک, شیطنت نوشته شده توسط ر.ه.ا در جمعه ۲۷ بهمن ۱۴۰۲ | The Great Gatsby...ادامه مطلب
ما را در سایت The Great Gatsby دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : brahaybiparva3 بازدید : 28 تاريخ : دوشنبه 30 بهمن 1402 ساعت: 14:45

برنامه نویسی برای من همیشه سخت بوده، خاطرم هست در دوران کارشناسی هم با یک کثافت کاری ردش کردم رفت، البته محیط های برنامه نویسی الان مثل R و پایتون قطعااااا راحت تر از سی پلاس پلاس است، چون کلی فرمول و پکیج درونشان هست که فقط کافی است فراخوانی کنید و بعد ازشان استفاده کنید. خلاصه نیاز به تمرکز و حافظه زیاد دارد و یک حوصله، یک شوق زیاد و یک پوست کلفتی خاص... به اینصورت که بتوانی ساعتها کد بنویسی و خسته نشوی ... ادمی میخواهد که کلاااا میل به حل کردن داشته باشد... عشق رسیدن به جواب باشد و وقتی توی راه حل های متفاوت می افتد لذت ببرد... حالا با اینکه من بیشتر ویژگی ها را دارم اما برنامه نویسی برایم سخت است و ان هم به یک دلیل... من یکی از ویژگی ها را ندارم... تکرار ... من حوصله ی انجام کار تکراری ندارم و خسته ام میکند... البته در طی این دو سال زبان انگلیسی خواندن بهم یاد داد که تنها راه یاد گرفتن یک زبان جدید تکرار هر روزه است...و به چشمم دیدم که جواب میدهد، تکرار هرروزه شاید کسالت بار و کشنده باشد اما جواب میدهد.... مثلا شاید باورتان نشود اما در بحث صحبت کردن انگلیسی شما باید هرروز حرف بزنید... حتی حرفهای تکراری... انقدر بگویید و بگویید و بگویید تا زبانتان راه بیافتد...نه یکسال... نه دوسال... سه چهار سال هرروز... تا بتوانید به انگلیسی خوب صحبت کنید....خاطرم هست روزهایی که باید انگلیسی حرف بزنم داشتم میمردم حاضر بودم بمیرم اما حرف نزنم... مقاومتی که بدن من در مقابل تکرار از خودش نشان میدهد واقعاااا عجیب و غریب است....تپش قلبم زیاد میشود... پرش فکر میگیرم... و حاضرم هرکاری بکنم جز تکرار و تمرین....علی ایحال برنامه نویسی و تمرینهاش هم شده برام عین زبان خواندن دو سال قبل... سنگین... کن The Great Gatsby...ادامه مطلب
ما را در سایت The Great Gatsby دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : brahaybiparva3 بازدید : 26 تاريخ : دوشنبه 30 بهمن 1402 ساعت: 14:45

فردا با شقايق قرار قهوه دارم، سه سال است كه اينجوري باهم قرار ميگذاریم، طرفهای ساعت یازده دوازده ظهربه وقت تهران، به وقت لندن اما سه ساعتی عقب تر است ، میشود طرفهای ساعت هشت صبح شقایق، هرکداممان در حالیکه لیوان قهوه مان دستمان است مینشینیم پشت گوشی و باهم تصویری حرف میرنیم، واااقعاااا این تکنولوژی قشنگ نیست؟؟؟ خاطرم است دبیرستانی که بودم لندن را از کتابهای هری پاتر تصور میکردم و از نظرم شهر جادوگرهای پیر بود... یک شهر کهنه و قدیمی... یا خاطرم هست معلم زبان دبیرستانم کتاب پرنسس دایانا را درس میداد به ما و من شیفته و حیران چهره ی جادویی و زندگی عجیب و غریب پرنسس دایانا بودم... به عکس های پلس ملکه نگاه میکردم و برایم عین یک رویای جادویی بود..حتي خود ملكه هم از نظرم عين جادوگرها بود.... حالا اما تکنولوژی همه چیز را در عرض کمتر از ده سال عوض کرد... من به راحتی خیابانهای لندن را با ان اسفالتهای درب و داغان میبینم که بدتر از کوچه پس کوچه های کرج است... اپارتمانهای صد ساله ی لندن که به زور به صد متر میرسند هر چند سال یکبار بازسازی میشوند... درختها و ماشینها و مترو... اینها را مدیون اینترنت هستیم...و انگار مرزها برداشته شده...و البته هوای اسموکی قشنگش که زیباترین بخش این شهر است...و من همه ی اینها را از پشت قاب گوشی ام میبینم... کی فکرش را میکرد...هنوز هم عمیق به این تکنولوژی فکر کنی خیلی عجیب و غریب است...برچسب‌ها: یادداشت نوشته شده توسط ر.ه.ا در شنبه ۲۸ بهمن ۱۴۰۲ | The Great Gatsby...ادامه مطلب
ما را در سایت The Great Gatsby دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : brahaybiparva3 بازدید : 24 تاريخ : دوشنبه 30 بهمن 1402 ساعت: 14:45

از من دوتا representative peer-reviewed articles میخواست، زنگ زدم برادرم. گفتم این دیگه چی هست؟ باور میکنید اصلا نمیدانستم چی هست؟ گفت یعنی باید دوتا مقاله ای که داوری کردی را بفرستی...گفتم من که مقاله داوری نکرده ام. بعد خاطرم آمد هرچند وقت یکبار ایمیل برایم میآمد برایم که بیا داوری کن و من هیچ اهمیتی نمیدادم و راستش مدام با خودم'>خودم میگفتم..من؟ داوری؟ اصلا من برای علمم در حدی نیست که بتوام داوری کنم کار علمی یک نفر دیگر را. هیچی دیگر حالا دارم با خودم فکر میکنم چرا خوب امتحان نکردی؟ چرا نپرسیدی؟ چه حسی دارم؟ حس کسی که از شنا کردن میترسد اما شوق زیادی برای تجربه ی لمس آب های بیکران را دارد و کنار یک اقیانوس رهاش کرده اند و بهش میگویند برو عزیزم....و هرچه برمیگردد و عقب سرش را نگاه میکند هیچکس را نمیبیند....مدام چشم میگرداند که ناجی ای آشنایی...چیزی ببیند ..اما دریغ...هیچ...خودمم و خودم.برچسب‌ها: یادداشت نوشته شده توسط ر.ه.ا در چهارشنبه ۲۷ دی ۱۴۰۲ | The Great Gatsby...ادامه مطلب
ما را در سایت The Great Gatsby دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : brahaybiparva3 بازدید : 20 تاريخ : دوشنبه 2 بهمن 1402 ساعت: 1:09

تازه از خواب بیدار شدم تمام دیشب تا صبح رقصیدیم ، تاااا صبح....

پای چپم درد میکند، پسر اصلا یادم نمیاد با کی میرقصیدم ان وسط... چقدر شلوغ بود

دلم فقط قهوه میخواد


برچسب‌ها: یادداشت
نوشته شده توسط ر.ه.ا در جمعه ۲۹ دی ۱۴۰۲ |

The Great Gatsby...
ما را در سایت The Great Gatsby دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : brahaybiparva3 بازدید : 22 تاريخ : دوشنبه 2 بهمن 1402 ساعت: 1:09

در مهمانی یک نروسرجر هم امده بود ، باهاش کلی صحبت کردم و ماجرای ریتالین را بهش گفتم، خودش هم ADHD داشت، گفتگوی فوق العاده ای بود... و کارهایی که باید میکردم را بهم گفت...و البته دست اوردهای جدید علم راجع به ای دی اچ دی...راستش کلی ذوقش را کردم... کلا هرکسی را ببینم که مرتبط با مغز کار میکند یک جوری میشوم چه جراح چه برنامه نویس چه روانکاور... منحصراااا عملکرد مغز برام جذاب است...شاید باورتان نشود اما در یوتوب بیشتر صحبتهای دکتر گیوشریف را گوش داده ام، جهان بینی جالبی دارد که فوق العاده است... که از قضا استاد این دوست ما بوده...البته دوست من نیست دوست صمیمی کسری است،.. برچسب‌ها: علم نوشته شده توسط ر.ه.ا در شنبه ۳۰ دی ۱۴۰۲ | The Great Gatsby...ادامه مطلب
ما را در سایت The Great Gatsby دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : brahaybiparva3 بازدید : 24 تاريخ : دوشنبه 2 بهمن 1402 ساعت: 1:09

چایم رو مینوشم و به جادی گوش میدهم... و به این فکر میکنم در جهانی که من دارم زندگی میکنم فردی مثل جادی برای من عین پناه است...عین یک کلبه ی گرم و روشن در شبی بی اندازه تاریک و سرد و پر از برف..شب جهالت....وقتی حس میکنی گرگها دنبالت کرده اند و هر لحظه ممکن است پاره پاره بشوی نور چراغ و دود اتش شومینه دلت را گرم میکند ...دلگرم کننده، آگاه، موثر، خلاق، دانشمند، تلاشگر، تحلیلگر... به ذوق رادیو گیگ و معرفی کتاب هایش به یوتوب سر میزنم... و در دنیای تکنولوژی، ماشین، برنامه نویسی و البته لایف استایل برای من عین رفرنس میماند...رفرنس میدانید یعنی چه؟ یعنی مرجعی که میتوان بهش ارجاع داد...و این چیز کمی نیست... اخرین کتابی که خواند و تحلیلهایش را هم روی کتاب گفت کتاب ایلان ماسک بود که چقدر مشتاق به خواندنش بودم... اما با جادی جوری ماجرای کتاب را درک کردم که به جان و دلم نشست...آیدل من است... یا رول مدل... فرقی هم نمیکند فقط دوست دارم شبیه اش باشم.برچسب‌ها: آدمهای خاص برای من نوشته شده توسط ر.ه.ا در پنجشنبه ۲۱ دی ۱۴۰۲ | The Great Gatsby...ادامه مطلب
ما را در سایت The Great Gatsby دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : brahaybiparva3 بازدید : 22 تاريخ : دوشنبه 25 دی 1402 ساعت: 12:54

هر کسی در عَجَبیّ و عَجَبِ من این است

کو نَگُنْجد به میان چون به میان می‌آید

بس کُنم گَر چه که رَمز است بَیانَش نکُنم

خودْ بیان را چه کُنی؟ جانِ بیان می‌آید

-غزل ۸۰۶ مولانا-


برچسب‌ها: شعر
نوشته شده توسط ر.ه.ا در جمعه ۲۲ دی ۱۴۰۲ |

The Great Gatsby...
ما را در سایت The Great Gatsby دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : brahaybiparva3 بازدید : 20 تاريخ : دوشنبه 25 دی 1402 ساعت: 12:54